جدول جو
جدول جو

معنی تعزیت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تعزیت کردن
(نَ یُ دَ)
ماتم پرسی کردن و شفقت و مهربانی کردن بسان مرده. (ناظم الاطباء) : روز چهارشنبه بخدمت رفت (بونصر مشکان) امیر به لفظ عالی تعزیت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
تعزیت کرد کی تواند صبر
مرثیت گفت کی تواند غم.
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 616)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
قصد کردن، حرکت کردن به سویی، سفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ یَ تَ)
عقوبت کردن. (ناظم الاطباء) :
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند.
حافظ.
رجوع به تعزیر شود
لغت نامه دهخدا
معرفی کردن شناساندن، آگاهانیدن، حقیقت امری را بیان کردن، ستودن تمجید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویزیت کردن
تصویر ویزیت کردن
بیمار دیدن دیدار کردن بازدید کردن، عیادت کردن پزشک از بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
فرا رفتن (کوچیدن) فراپروازی، به راه افتادن راهی گشتن قصد کردن آهنگ کردن سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیت کردن
تصویر تثبیت کردن
استوار کردن پا برجا کردن: (مقام خود را تثبیت کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویذ کردن
تصویر تعویذ کردن
دفع بلا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویض کردن
تصویر تعویض کردن
عوض کردن بدل کردنعوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویق کردن
تصویر تعویق کردن
به واپس انداختن دیر کردن تاخیر و درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیین کردن
تصویر تعیین کردن
کسی را بکاری نصب کردن برگماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
راست کردن تعدیل کردن، از روی عدالت تقسیم کردن، راستکار خواندن پارسا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذیب کردن
تصویر تعذیب کردن
عذاب کردن شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیم کردن
تصویر تعلیم کردن
تعلیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعظیم کردن
تصویر تعظیم کردن
احترام کردن بزرگ داشتن، سر را بعلامت احترام خم کردن خدمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربیت کردن
تصویر تربیت کردن
فرهوختن پروردن فراهیختن هختن
فرهنگ لغت هوشیار
آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوتر شان نهد (مولانا) پاس داشتن نواختن پاس داشتن رعیت و غیره را، نگاهداشتن حق کسی را، توجه کردن، تعظیم کردن احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویت کردن
تصویر تقویت کردن
نیرومند کردن نیرو دادن قوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
((~. کَ دَ))
قصد کردن، حرکت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعجیل کردن
تصویر تعجیل کردن
شتافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعریف کردن
تصویر تعریف کردن
باز گفتن، بازگوکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعیین کردن
تصویر تعیین کردن
گماردن، گماشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تربیت کردن
تصویر تربیت کردن
پرورش دادن، فرهیختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبعیت کردن
تصویر تبعیت کردن
پیروی کردن، فرمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعایت کردن
تصویر رعایت کردن
پاس داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
ادب کردن، تادیب کردن، به مجازات رساندن، گوشمال دادن، تنبیه کردن، مجازات کردن، ملامت کردن، نکوهش دادن
متضاد: آفرین گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تعیین کردن
تصویر تعیین کردن
Determine, Stipulate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعویض کردن
تصویر تعویض کردن
Interchange, Swap
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
Suspend
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعقیب کردن
تصویر تعقیب کردن
Chase, Dog, Haunt, Pursue, Stalk
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعظیم کردن
تصویر تعظیم کردن
Bow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعطیل کردن
تصویر تعطیل کردن
Recess, Adjourn
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعریف کردن
تصویر تعریف کردن
Compliment, Define, Flatter, Recount
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تقویت کردن
تصویر تقویت کردن
Amplify, Bolster, Fortify, Reinforce, Strengthen
دیکشنری فارسی به انگلیسی